نامه ها، شماره ٧ يک دنياى بهتر
سياوش دانشور

سروش آزادى
*  در مورد استان های جدایی خواه ایران چه برنامه ایی دارید؟
جواب: اطلاق "استانهاى جدائى خواه ايران" يک آوانس به جنبش ملى و ناسيوناليستى و جريانات قوم پرست است. ما با چنين پديده اى روبرو نيستيم بطورى که مردم و ساکنين تعدادى از استانهاى ايران خواهان جدائى باشند. بايد بين دو پديده تفاوت گذاشت؛ اول، وجود ستم ملى. و دوم، جنبش ناسيوناليستى که از اين ستم تغذيه سياسى ميکند و اهداف خود را اهداف و خواست مردم منتسب به "کرد" يا "ترک" يا "عرب" يا "بلوچ" تصوير ميکند. در ايران ستم ملى يک واقعيت زشت است که بدرجات مختلف اعمال ميشود. کردستان يک نمونه تاريخى است. در جاهاى ديگر ايران نيز بدرجات متفاوت ستم و تبعيض يک واقعيت زشت جامعه بورژوائى و عملکرد ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى و اسلامى است. ستم ملى مادام که به يک مسئله ملى تبديل نشده است، يعنى همزيستى مسالمت آميز شهروندان در يک جغرافياى فرضى با بقيه مردم در کشور غيرممکن نشده است، ما با پديده اى به نام مسئله ملى مواجه نيستيم. شخصا فکر ميکنم در ايران امروز با مسئله کرد مواجهيم. ترديدى نيست که جريانات فاشيست پان ترکيست و از نوع گرگهاى خاکسترى، جريانات اسلامى – القاعده اى در بلوچستان، جريانات قوم پرست فاشيست در خوزستان و کردستان تلاش دارند شکاف قومى و ملى را دامن بزنند. اما اينها نه نماينده اين مردم اند و نه سياستها و اهدافشان با واقعيات زندگى اجتماعى مردم در ايران خوانائى دارد. به همين دليل جريانات حاشيه اى، فرقه اى و آوانتوريستى هستند که رسيدن به نان و نوائى را در حمله آمريکا و يا همراهى سياسى با استراتژى آمريکا يافته اند. در مورد کردستان نيز با توجه به تحولات عميق در ساخت اقتصادى و اجتماعى آن، و بويژه زندگى شهرى و وجود يک طبقه کارگر پيشرو و نفوذ قوى سوسياليسم و کمونيسم کارگرى، ناسيوناليسم کرد بعنوان يک جنبش امروز قادر نيست به يک جنبش ملى قوى طرفدار جدائى شکل دهد. دلائل اين امر متعدد اند؛ من صرفا به تناقض واقعيات اجتماعى و سياسى و طبقاتى جامعه کردستان با اهداف و فرهنگ و سياست ناسيوناليسم کرد اشاره ميکنم. مردم کردستان، شايد کسر بسيار بالائى از آنها، خواهان زندگى برابر همراه با مردم در ايران و منطقه هستند. تجارب سياه جنبش ناسيوناليستى در منطقه و بويژه وضعيت فلاکت بار عراق و کردستان عراق اين جهت عمومى را تحکيم بخشيده است. با اينحال يک حزب سياسى موظف است به سوالات سياسى پاسخ سياسى بدهد. پاسخ ما به مسئله کرد بعنوان يک معضل قديمى، برگزارى يک رفراندم براى جدائى يا ماندن در چهارچوب ايران بعنوان شهروندان متساوى الحقوق است. نتيجه چنين رفراندومى که ملزومات و شرايط آن در برنامه حزب و ادبيات ما به تفصيل بيان شده است، هر چه باشد از نظر ما قابل قبول است. اما بعنوان حزب توصيه و راى و فراخوان ما در هر مقطع که اين رفراندوم برگزار شود، تابعى از اينست که آيا اين جدائى به نفع يک زندگى بهتر است يا نه.
نکته ديگر برخلاف تبليغات ناسيوناليستها و قوم پرستها اينست که پاسخ ستم ملى تشکيل دولت ملى و يا نظامى فدرالى متشکل از "مليتها" و اقوام و مذاهب نيست. قرار نيست به هر کس که ستمى به او روا شده دولت و قطعه اى خاک و تاج و تختى داد. پاسخ ستم ملى از نظر کمونيسم رفع ستم ملى است نه تثبيت شکاف و جدائى ملى. وانگهى ناسيوناليستها به ناحق خود را نماينده مردم منتسب به "کرد" يا "فارس" يا " ترک" و غيره ميدانند و هدف سياسى خود را هدف اين مردم اعلام ميکنند. ذره اى از حقيقت در اين ادعا وجود ندارد. جنبش ناسيوناليستى و سازمانهاى قوم پرست و همينطور ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى نماينده خودشان و در بهترين حالت جرياناتى از گرايش اجتماعى ناسيوناليسم در جامعه اند نه نماينده کل مردمى که برخلاف ميل و اختيارشان در سرزمين معينى چشم به جهان گشوده اند. چرا حاج فلانى و يا خان بهمانى نماينده من کارگر و کمونيستى است که دنيائى انسانى و برابر ميخواهم؟ کى گفته فرهنگ عتيق ناسيوناليستى فرهنگ مردمى است که در کردستان يا آذربايجان زندگى ميکنند؟ جنبش ناسيوناليستى حتى به رفع ستم ملى ربط ندارد چون واقعا قصد حل آن را ندارد، بلکه ميخواهد بر بستر اين واقعيت زشت، قدرت سياسى و اقتصادى و مناسبات سياسى و ادارى مبتنى بر مليت و قوميت را بنا کند. بورژوازى کرد مسئله اش رفع ستم ملى نيست، مسئله اش سهيم شدن در استثمار طبقه کارگر است. خواهان کنترل بر "بازار داخلى خود" و انباشت سرمايه از گرده کارگر هم زبان خود است.
ما بعنوان کمونيست کارگرى خواهان جوامع بزرگتر، خواهان زندگى مردم در جغرافياى وسيعتر،  وحدت داوطلبانه و همزيستى مسالمت آميز انسانها براساس منافع واحد و برابر انسانى هستيم. هويت ملى و قومى براى ما کمونيستها پشيزى ارزش ندارد. اصالت براى ما نه خاک و خون و نژاد بلکه هويت انسانى و آزادى انسان در کره خاکى است. واضح است که در قلمرو سياست و مبارزه طبقاتى سياستمان را در هر مقطع طورى تدوين و اجرا ميکنيم که کمترين مشقت و بيشترين آزادى محصول آن باشد. ما همانقدر با ستم ملى مخالفيم که با هويت ملى مخالفيم. پاسخ عظمت طلبى ايرانى و ناسيوناليسم آريائى مسلک و فاشيست را نميتوان با قوميت و عشيره گرى و ناسيوناليسم داد. ما در عين دادن پاسخ سياسى و سر راست به اين سوال واقعى عليه ناسيوناليسم چه در حکومت و چه در اپوزيسيون مبارزه ميکنيم.

* برنامه شما برای مبارزه با تروریسم احتمالی بعد از انقلاب کارگری چیست؟
جواب؛ هر تحول اجتماعى، هر حرکت اجتماعى مبتنى بر تغيير اوضاع موجود، با مقاومت نيروهاى طرفدار حفظ وضع موجود روبرو ميشود. در اين ترديدى نبايد داشت. مسئله اساسى اينست که بدرجه اى انقلاب کارگرى همه جانبه و پيروزمند باشد، به همان درجه امکان ساقط کردن آن با اتکا به تروريسم و خط مشى تروريستى منتفى تر ميشود. دولت و نظامى را ميتوان با اين خط مشى ساقط کرد که مردم و طبقه کارگر در قبال آن بيتفاوت باشند. انقلابى که روى دوش نيروى ميليونى و حمايت چند ميليونى طبقه کارگر و جنبش آزادى و برابرى پيروز شده است، در مقابل تروريسم دولتى هم بدرجه زيادى واکسينه است چه رسد به تروريسم دستجات و گروههاى باند سياهى. جامعه اى که به فاشيست و اسلاميست و هر بورژوائى آزادى بيان و فعاليت سياسى ميدهد و نان و زندگى اش را بخاطر عقايدش گرو نميگيرد، شرايط را براى رشد جريانات تروريستى بسيار سخت کرده است. حکومت کارگرى براى تمام شهروندانش امکانات و شرايط برابر و مشابه را در قلمروهاى مادى و معنوى فراهم ميکند. تروريسم در چنين جامعه اى مقابله با اين وضعيت و تلاشى براى بازگشت به دوره قبل از انقلاب است. با اينحال جامعه بايد مکانيزم دفاع از خود را داشته باشد. حکومت کارگرى حتما متکى به ميليشياى داوطلب چند ميليونى و ارتش کارگرى براى دفاع و حراست از جامعه و انقلاب و دستاوردهاى آن است. پاسخ هر معضل را بايد در وقت خودش با توجه به ابعاد آن داد. در يک ديد کلى، انقلاب کارگرى که سرمايه را بزيز کشيده است در مقابل هر تلاشى براى اعاده وضعيت پيشين مقابله ميکند.

* لغو کار مزدی به چه معناست؟ یعنی هر کس هر چه خواست می تواند مصرف کند؟!! تکلیف استفاده از کالا های لوکس چه می شود؟ و یا اگر انگیزه سود از بین برود مردم به چه امیدی کار خواهند کرد؟
پاسخ؛ لغو کار مزدى به معناى اينست که کار از کالا بودن امروزش خارج ميشود. يعنى نيروى کار، خلاقيت بشرى، در مقابل مزد در بازار به کارفرما عرضه نميشود. رابطه مزدى و کار مزدى بعنوان رکن مناسبات توليد سرمايه دارى لغو ميشود. کار از يک امر مشقت بار و اجبارى براى رفع مينيمم معيشت، به امرى خلاق، داوطلبانه و مبتنى بر علاقه و استعدادهاى فردى و نيازهاى اجتماعى متکى ميشود. کار و تلاش انسانى از قيد بازار و سود خلاص ميشود و به عملى اجتماعى در خدمت رفاه و پيشرفت جامعه تبديل ميشود. کمونيسم ما فاز ندارد. برنامه اقتصادى ما بروشنى و بصورت فشرده اينست؛ از هر کس به اندازه توان و استعدادش و به هر کس به اندازه نيازش. يعنى من و شما بنا به توان جسمى و فکرى و علمى و غيره – که اين مسئله در سوسياليسم امر ثابتى نيست، چون آموزش و دانش و رشد از يک امتياز به يک حق همگانى تبديل ميشود- در توليد اجتماعى و رفع نيازهاى جامعه شرکت ميکنيم و به اندازه نيازى که داريم از کل ثروت اجتماعى توليد شده که به همگان تعلق دارد بهره بردارى ميکنيم. "هر کس هر چه خواست می تواند مصرف کند"، شايد زياد گويا نيست. اولا مصرف امرى رو به رشد است و به نظر من بايد باشد. آنچه امروز من و شما مصرف ميکنيم تابعى است از توان اقتصادى ما و نرمهاى موجود سرمايه دارى براى زندگى. در جامعه سوسياليستى مثلا مسکن، آموزش، بهداشت، خدمات، تفريح، ورزش و غيره به همه تعلق دارد و از ماهيت طبقاتى امروز آن خارج ميشود. مسکن مناسب حق همه شهروندان است. سلامتى و بهداشت و آموزش حق طبيعى همگان است. قانون در مقابل همه يکسان است و شهروندان جامعه سوسياليستى، چه بعنوان فرد و چه بعنوان اجتماع، از حقوق و آزاديهاى مصرح برخوردارند. نيازهاى مصرفى جامعه آنهم در عصر اينترنت و تکنولوژى اطلاعاتى و انفورماتيک بسادگى قابل محاسبه و قابل سازماندهى براى توليد و توزيع آنست. سوال اينست که نياز مصرفى هر هرد يکى است؟ مثلا آيا همانطور که من و شما در مقابل قانون و از منظر جامعه داراى حقوق يکسان هستيم در مصرف غذا و وسائل معيشت هم يکسان هستيم؟ اين روشن است که نيازها يکسان نيستند و کمونيسم قرار نيست مثلا کوپنى به هر کس يک کيلو برنج و يک بطرى شراب و يک بسته سيگار بدهد. بلکه افراد جامعه در موقعيت مشابهى براى استفاده از امکانات جامعه برخوردارند. کمونيسم مصرف را استاندارد و کوپنى نميکند، چون فرض براينست سازماندهى توليد براساس نيازهاى جامعه رسيدن به وفور و رفع نيازها را به پديده اى بسيار عملى تبديل ميکند. در سطح مصرف کالاها و غذا و غيره، جدا از حقوق و استانداردهاى زندگى مطابق با پيشرفت و مقدورات جامعه که بايد همگان از آن برخوردار باشند، رفع ديگر نيازها تابعى از تنوع خواست انسانى و تنوع سلايق فردى است. اتفاقا سوسياليسم و کمونيسم ميخواهد همين را متحقق کند. مسئله اينست که اگر نياز من و شما در خطر نباشد و رفع نياز من و شما متضمن اسارت و محروميت ديگران از نيازهايشان نباشد، تفاوت در مصرف نابرابرى نيست و در جامعه مصرف طبيعى تر ميشود. نبايد با ديد و مفروضات انسان جامعه سرمايه دارى که رقابت و خود پرستى و سود جوئى وجه مشخصه کاراکتر آنست، يا اين جامعه ميخواهد که اينطور باشد، به جامعه سوسياليستى و فرهنگ حاکم به جامعه نگاه کرد. آن جامعه انسان نوع خودش را بازتوليد ميکند. خصوصيت عام انسانى، که حتى در جوامع امروز هرازچندگاهى بورژوازى به آن چنگ مياندازد، تعاون و دوست داشتن همنوع و همبستگى و عدالتخواهى به سرعت رشد ميکند و به ارزشهاى غالب تبديل ميشود. همين امروز در جوامع سرمايه دارى، با تمام مشقت و خشونتى که اين نظام عليه جسم و روان انسانها سازمان ميدهد، با يک واقعه دلخراش درياى انسانيت و نوعدوستى بخروش مى آيد. رقابت نه "ذات" بشر است و نه هميشه انسانها براساس رقابت و قوانين بازار زيسته اند. رقابت نه منشا رشد است و نه پيشرفت تاکنونى بشر مديون رقابت اقتصادى است. رقابت قانون عام سرمايه دارى و بازار است. حال اگر فرض کنيم پيشرفتهاى تاکنونى و ثروت و امکانات اجتماعى تاکنونى، نتيجه رقابت اقليتى سرمايه دار در جامعه روى دوش کار اکثريتى استثمار شده و محروم از نتايج رقابت است، چرا جامعه بسادگى نميتواند صدها برابر بيشتر روى دوش همبستگى و تعاون و انسان محورى و رفع نياز انسانى رشد کند؟ اين بسيار بسيار عقلائى است. تمام جوامع و کل تاريخ بشرى روى دوش کار اجتماعى و سازمان اجتماعى و اقتصادى در هر دوره بنا شده است. انسان پديده اى اجتماعى است و جامعه بدون ايفاى نقش انسانها در قلمروهاى متعدد و بظاهر پيچيده نميتواند روى پايش بايستد. مسئله بسادگى اينست که کل اين تلاش اجتماعى بجاى هدف سود آورى و انباشت سرمايه و قدرت روز افزون سرمايه، انسانى شود. در خدمت انسانهاى دخيل در توليد آنها قرار گيرد. همان کسانى که خانه و بيمارستان و دانشگاه و کارخانه و پارک و تئاتر و ديسکو و کودکستان را ميسازند، خودشان مالک آن باشند و از آن استفاده کنند و هر روز روشهاى بهتر زيستن، علمى تر زيستن، مرفه تر و آزادتر زيستن، محترم تر و سالم تر زيستن، و روشهاى ارتقا مادى و معنوى خود و همنوعانشان را بيابند و بلافاصله در خدمت بشر بکار بندند.
تمام اميد مردم، اکثريت مردمى که از بوق سگ تا شب کار ميکنند، اينست که شايد فردا مشکلات امروز را نداشته باشند. شايد امسال بهتر از پارسال باشد. شايد زندگى کمى راحتتر شود. شايد بشود سفرى رفت و يک تفريح و استراحت حسابى کرد. شايد فرصتى فراهم شد و فارغ از بايد و نبايد ها کمى انسان بود و حق داشت. اگر درصد کوچکى از جامعه بعنى بورژوازى را مستثنى کنيد، مردم به اميد سود کار نميکنند. اکثريت عظيمى به کارشان علاقه ندارند چون از کار و محصول کار و همنوع خويش بيگانه اند. نکته اينجاست که بورژوازى با نظام و سيستم ناهنجارش زندگى طبقه کارگر و اکثريت جامعه را در معرض نابودى قرار داده است. در مقابل پرولتاريا، انسانيت را به بورژوازى هم بازميگرداند. بورژوا وقتى ابزار توليد در اختيارش نباشد که استثمار کند ديگر بورژوا نيست. حتما بخشا با افتخارات و نستالژى دوره بربريت مدرن زندگى ميکند اما ديگر بورژوا نيست. بورژواى سابق هم در سوسياليسم ميتواند انسانى زندگى کند. ميتواند از زندگى طفيلى دست بکشد و از ثروت اجتماعى مثل ديگران سهيم شود. سرمايه دارى تنها کار و محمل انسانى آن يعنى کارگر را کالا نميکند، بلکه بورژوا يعنى محمل انسانى سرمايه را نيز به يک اکتور اقتصادى در مناسبات غير انسانى و بيجان کالاها تبديل ميکند. سرمايه دارى کارگر و بورژوا را به محمل مناسبات کالاها تبديل ميکند، سوسياليسم انسانيت را اعاده ميکند. رقابت و سودجوئى ويژه و خصلت و مشخصه جامعه طبقاتى است. با الغا طبقات و جامعه طبقاتى رقابت و انگيزه سود نيز جاى خود را به تعاون و انگيزه رشد و تعالى مادى و معنوى ميدهد. سوسياليسم جامعه را انسانى ميکند و اختيار را به انسان برميگرداند.

قابل توجه دوستان،
نامه هاى سروش ابراهيمى، داود قاسملوئى، بيژن، فرهاد فرهادى، عبدى، و دوستان ديگر پاسخ داده شد که بدليل حجم نشريه حذف شد.

همينطور دو سه مطلب و گزارش از جمله مقاله رفيق کامران پايدار را به شماره بعدى واگذار کرديم.


***